فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

گفت:درگیرمن نشو...

گفت: 

درگیرمن نشو... 

گفتم: 

(شب وروزخزیده ای چون یادی خوش درپس پشت خیالم 

درمن جریان داری/پیوسته تکراروتکثیرمیشوی!) 

گفتی: 

(توحیفی خودت رادرگیرمن نکن/حتی مرادوست نداشته باش 

من با اندازه ی دوتامان دوست خواهم داشت!) 

گفتم: 

(مرداست ودرگیریهایش/دغدغه هاواگرمگرهایش وشرط وشروطش 

هرچه هم دل به رفتن داشته باشد/لحظه هائی میماندتاخودش را 

درآئینه ی دوچشم ببیندومحک بزند/بالاخره بداندچندمرده حلاج است؟ 

ازجنس من مردی که چون رودخروشانی سرسپرده ی رفتن است دست کم 

این حق برایش باقیست که به ریشه هائی که درختان ستبررابه زمین  

خداپیوندمیزندوماندگارمیکندبیندیشد وحسرت ماندن داشته باشد. 

بی ریشه گی دردبی درمانیست 

آدمی دلبسته ی داشته های خودنیست 

دل میبنددبه آنچه هائی که ندارد. 

اینست که زندگی میشود نوسان بین داشته ها ونداشته ها

گفتی: 

(یعنی عاشق میشود؟عشق چیست؟

گفتم: 

(عشق بالابلنداست وگردنی افراخته دارددرقالب 

حقیرهیچ تعریفی نمیگنجدولی ازبین تعاریف موجودیک تعریف شرقی هست 

که بسیاردوستش دارم.) 

گفتی: 

(کدام تعریف؟

گفتم: 

(...عشق راازعشقه گرفته اندوآن گیاهیست که درباغ پدیدآید.دربن درخت. 

اول بیخ درزمین سخت کند/پس سربرآوردوخودرا دردرخت می پیچد 

 وهمچنان میرود تا جمله درخت رافراگیردوچنانش درشکنجه کندکه  

نم دردرخت نماندوهرغذاکه به واسطه آب وهوا به درخت میرسد به تاراج میبرد 

تا آنگاه که درخت خشک شود...)  

گفتی : 

(عشق به تن آدمش برازنده است

گفتم: 

(تورانمیدانم ولی هنگامی که مردشرف خودراباپستی آلوده نکرده 

هرردائی دربرکندزیباست/قبای عشق هم همین حکم رادارد

بازگفتم: 

(برو تن پوش سبزململ عشق رابپوش 

وسعی کن به قامتت بیاید

چه شد بالاخره پوشیدی؟به تنت زارنمیزند؟ 

دلم برایت میسوزد

نظرات 3 + ارسال نظر
فروزان سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:53 ب.ظ

پوشیدم
به تنم زار نمی زند
می برازد مرا
بر تن چون قامت درختی تنومند
هماره می پیچد
من دلدارش بودم
آه چگونه است که من درختی را دیدم که صدها سال خانه پررونق کبوتران گمنام بود
بر خانه دل درخت تنومندی که گنجشکان آوازه خوان دوستش می داشتند
من در راه بی رقیب عشقم به تو می نازم

ستاره پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:29 ب.ظ

ای رگای ابیت چو بستر عشق
شراب هستی درون ساغر عشق
ای کلام اخر به دفتر عشق
نوشتمت به قلبم به شکل باور عشق
سر به سجده بردن برابر عشق
شودی تو اول عشق
شودی تو اخر عشق
چشمت به من خندید
عاشق تر از همیشه
گفتی قلب عاشقا یه لحظه هم جدا نمیشه
اشکای شوق تو
بارون پشت شیشه
گل عشق و ارزو جونه زد میون بیشه
اری تو بودی
دیگر برام چون خواب رویا نبودی
از ساحل عشق
دیگر گریزان چون موج دریا نبودی
پرسیدم از تو
بودی کنارم
روزی که با ما نبودی
خندیده گفتی من با تو بودم
یک لحظه تنها نبودی

ستاره پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:29 ب.ظ

به پایان رسیدیم اما نکردیم اغاز
فرو ریخت پرها نکردیم پرواز
ببخشای ای روشن عشق بر ما ببخشای !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد