فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

تریلوژی

تریلوژی(مدخل) 

یادت هست به تو گفتم برایت یک تریلوژی دارم؟ 

نه!یادت نیست!توزودفراموش میکردی 

گفته اندفراموشکاران عمرطولانی دارند 

اگراین راست باشدمن عمرچندانی 

نبایدداشته باشم 

چون هیچوقت 

فراموش  

نمی 

کنم! 

باری تو تازه رفته بودی که این تریلوژی رابرایت نوشتم 

ولی هیچوقت زندگی وجریان تندامور 

اجازه ندادآنرابه شکلی 

به تو نشان بدهم 

عیب ندارد 

ماهی را 

هروقت 

ازآب 

بگیری 

تازه  

است 

ولی 

نه 

به 

تازگی 

تو 

که هیچوقت کهنه نمیشوی 

هیچوقت کهنه نشدی 

این هفته 

مدخل 

تریلوزی 

ودر 

آینده 

قسمتهای 

دیگرش رابرایت مینویسم 

مدخل _ 

پایان آن روز،بادسردی درفضای خاکستری شهربرگهای خزان زده‌ی درختان راتاراج میکردوبی رحمانه تن بی پناه آنهارابرهنه میکرد،بغضی راه گلویم رابسته بود،کلاغ بال شکستهی دورمانده ازهمپروازان مهاجرش به زحمت خودرابه کناره های افق میکشید 

...

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ب.ظ http://lohe-no.blogsky.com

درود

به خودم تشر زدم:

Whereof one cannot speak, thereof one must be silent

با احترام و ادب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد