فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

بی مایگی هنری که تنهابه واقعینت میپردازد.

بی مایگی هنری که تنهابه واقعینت میپردازد.

آن روزگفتی:"دیگردل به هنرهای رئالیستی نمیدهی!"

خندیدم وگفتم:"راستش را بخواهی دل نمیدهم که سهل است،حالم ازپرداختن به هنری که واقعیت رابیان میکندبه هم میخورد."

با تعجب گفتی:"چرا؟"

گفتم:"واقعیت نازک ترین وسطحی ترین لایه‌ی حقیقت هزارلایه است

کسانی که به بیان واقعیت میپردازندموجودات بی مایه ای هستند.خودودیگران راازهزاران لایه ی درون حقیقت محروم میکنند.هنربایدبه دورن برودبه ژرفا برودتا به چیزهائی دست یابد که اگرچه به ظاهربه نگاه درنمی آیدولی وجودش ازهرواقعیت عریان وبی حیادردرون آدمی ریشه های عمیق تری دارد."

گفتی:"درآن صورت درک هنردشوارنمیشود؟"

گفتم :"دقیقا همین دشواریست که تنها جان های شیفته‌ی یادگیری راجذب میکندوسبکسران وراحت طلبان را میراند"

گفتی"اصل یادگیریست؟"

گفتم :"بله،اصل یادگیریست.زندگی بیولوژیک هرموجودزنده ای در تداوم جذب ودفع امکان پذیرمیشودوچنانچه این جذب ودفع صورت نگیردموجودمیمیرد.جان ماهم اگر پیوسته درحال دادوستدبا طبیعت نباشدمیمیرد.دادوستدباطبیعت ومردم هم معنیش یادگیری ویاددهی است ازنظرروحی کسی زنده است که یادمیکیرد ویاد میدهد.هروقت این فرایندمتوقف شود فردبه لحاظ روحی میمیرد اگرچه ممکن است ازنظر جسمی سالم باشد.آدمی که ازنظر روحی میمیردولی تنها ازنظرجسمی زنده است مسخ میشود یعنی ازمقام انسانی به مرتبه حیوانی گیاهی سقوط میکند"

حالاچه؟یادمیدهی؟ویادمیگیری؟یاتنها میخوری ومیخوابی؟دلم برایت میسوزد!

نظرات 1 + ارسال نظر
مرداب سه‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:10 ب.ظ http://mordab888.blogfa.com

درود بر دوست گرانقدرم!
این مطلب بسیار تامل برانگیز بود.و بسیار قابل تحسین!
راستش بنده همیشه به این مفهوم(جذب و دفع و دادوستد باطبیعت) می اندیشیدم و گاه در صحبتها از این تعامل به عنوان تغییر و تحول در چرخه طبیعت یاد میکردم.تحولی مفید که برای ادامه چرخه طبیعت و حیات لازم است و با تغییرات غیرطبیعی و مضر ی که انسان عصرصنعت در اکوسیستم ایجاد کرده بسیار متفاوت است.
همیشه معتقد بودم و هستم که طبیعت بزرگترین معلم و مادر واقعی ماست.به تعبیری، خدایی که انسان در اعصار مختلف در قالبهای گونا گون پرستیده جلوه ای از طبیعت است و درواقع جزیی از طبیعت و شاید(که نه ،حتما) خود طبیعت است.هر پدیده ای که همگام با طبیعت تغییر نکند و به نوعی متغیر نباشد آنقدر فانیست که حتما وجود خارجی ندارد.از تکثیر سلولی ریزترین ذرات عالم تا دگرگونی های متعدد جغرافیایی در طی قرون در سیارات مختلف و...همه گویای تحول دایمی پدیده ها و موجودات میباشند . حتی لاشه مردگان نیزهمگام باطبیعت تغییر می کند و این لازمه ادامه حیات است. نکته حایز اهمیت دراین تغییرات ،سیر تکاملیست که تمام پدیده ها در جریان تحولشان می پیمایند و شاید سیر تحولی که در تکاملشان...و پیمودن مسیر تکامل بدون تطابق با طبیعت امکان پذیر نیست!! این (هماهنگی با طبیعت)معادل تناسخی است که بودا معرفی کردو بسیار هم روشن و اندیشمندانه و باور پذیرتر از بحث دنیا و آخرت در مکاتب دیگر است!دوست عزیز!ادامه این بحث به درازا خواهد کشید ضمن اینکه میدانم نکته پیش نکته دان بازگو کردن ثواب نیست.
اما از اینکه می بینم شما با تعبیری بسیار استادانه خیلی موشکافانه تر و از منظری دیگر (پنجره هنر )به موضوعی پرداخته اید که سالهاست ذهنم را درگیر کرده ولی بنده به دلیل ناتوانی قادر به بیان آن نبوده ام ،بسیار خرسندم و بسیار می بالم به داشتن دوستی با این روشن بینی و با این توانایی!
شاد باشید و خرم!

استاد ودوست هرهیخته من
آنچه به صورت کامنت اینجا مرقوم فرموده اید زیبنده ی ژست یک وبلاگ باآبروست
ازاینکه ازشما می آموزم بسیار خوشحالم ازاینکه روحیات خودم را به شما نزدیک میبینم احساس فخرمیکنم
بدانید که برای من عزیز ومحترم هستید
باادب احترام ومحبت بیکران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد