فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

آنالیزکامنت قرشمال(۴)

آنالیزکامنت قرشمال(4)

حسین آقاخواسته که اراجیف آنمردک قرشمال رااینجابگذاریم ،جهت اطاعت امردوستانه‌ی ایشان این کاررامیکنیم تاظرته دیزه هاوجفتک انداختن های حاصل ازمالیخولیاوسرفروبردن درخشتک "آنکه آنچیزرادیدولی کدوراندیدن" ِوی مبنی برایجادتغییردرنوشته اش سبب گرددباردیگربه ریشش بخندندخندیدنی وبعدازآن به انالیز بخش دیگری ازاراجیفش خواهم پرداخت.

الحاج شیخ مشنگ ابن قرشمالیه فی البلادالیالقوزآبادیه،آن قلتبان جاهل وآن بی ادب جاهل وسفیدگرداننده‌ی ریش درآسیاخیرسرش مینویسد:

 سلام ژانوس

بعد از قضایای زینب و "مریم نره"(این نام را خودتان برایش انتخاب کرده بودید) و افراد قبل از او که به بیتای عزیز هم بیحرمتی کرده بودند این چندمین بار است که شما و گل ارغوان (به تبعیت از شما!) یک نفر را مورد تاخت و تاز قرار میدهید. دفعات قبل چندان پیگیر نبودم و اهمیتی نمیدادم . ولی این بار به علتی که برای خودم هم در چند کامنت فتوا صادر کرده بودید کنجکاو شدم از مسئله سر در بیاورم. وقتی نام مینا را دیدم خداخدا کردم همان مینای صاحب وبلاگ "گفتی دوست میدارم و ..." نباشد چرا که با رفت‌وآمد بیصدایی که از چندماه گذشته به وبلاگش داشتم او را دختری غمزده یافتم که راست یا دروغ از فقدان کسی رنج میبرد و احتمالا برای آرام شدن، احساساتش را مینوشت. حالا نوشته‌هایش در چه مرتبه ای از ذوق یا بیذوقی بودند مهم نیست. من هم به جز یکی دو مورد که برایش کامنت گذاشتم بیشتر مواقع نوشته اش را میخواندم و سرسری میگذشتم . مدتی هم بود که به وبلاگش نمیرفتم. اینها را نوشتم که گفته باشم مینا را خیلی کمتر از شما میشناسم.

1 - بعد از کامنت تقریبا پر سر و صدای شما به وبلاگش رفتم و دیدم برخلاف آن چه شما نوشته‌اید قضیه چندان هم بغرنج نیست. حالا اگر شاملوی بزرگ زمانی این شعر را برای مراسم اعدام شخص خاصی سروده است چه عیبی دارد که در تمام مراسم اعدامها یادی از آن شعر نشود. اگر اینطور که شما میگویید باشد پس شعر اهل کاشان سپهری را هیچکس غیر از کاشانیها نباید بخواند. (ابتدای شعر صدای پای آب)

2 - ظاهرا ابتدای این مناقشه برمیگردد به کامنتی که مینا نوشته و در آن با شما مخالفت کرده است که ارزش هر انسان به تعداد کلماتی که میداند نیست و افکار و اندیشه‌های انسان هستند که به او ارزش میبخشند. اثبات درستی یا نادرستی این عقاید کار من نیست اما جوابی که به مینا داده بودید از شما انتظار نمیرفت.

3 - اگر ارزش  انسانها به کلمات باشد این کلمه‌های بزرگ و دراز و خوشمزه و "کس با فتح کاف" و کلماتی از این قبیل چه ارزشی برای انسان میاورد. کلمه‌هایی که شاید به تنهایی معنای خاص خودشان را داشته باشند اما هر عقل سلیم یا نیمه‌سلیمی میداند که شما به چه منظوری این کلمات را به کار برده‌اید و در کنار آن همه نوشته‌های غنی وقتی این ادبیات سخیف را میبیند شگفت‌زده میشود. اگر بزرگ و دراز با معنی مورد نظر شما ملاک ارزش باشند برخی حیوانات ارزش والایی دارند.

4 - قصد من دفاع از مینا نیست، همانطور که گفتم چندان علاقه‌ای به پیگیری نوشته‌هایش ندارم . نه ارتباطی با او دارم و نه هدفم مطامعی غیر از ارتباط است (بر اساس قسمتی از کامنت خودتان).

هدف از نوشتن این کامنت، تنها انتقاد یک دوست از دوستی دیگر است و اگر در جایی از نوشته‌هایم اهانتی دیده میشود تکرار کلماتی است که خودتان از آن سرشارید. خدا کند اگر پاسخی به کامنت من میدهید از پاسخ مینا و مریم‌نره و ... بدتر نباشد.

5 - باری ژانوس‌جان! با تمام هوش و فهم و کمالاتی که در شما دیده‌ام و اذعان میکنم که در ادبیات و نگارش (البته نه در حروفچینی و تایپ) چیره‌دست هستید اما تنها عیبتان شاید این باشد که نظرات مخالف را برنمیتابید. اگر فرض را بر این بگیریم که مینا تمام اشتباهات را مرتکب شده است، مخالفتش با شما (ارزش انسان به کلمات) اشتباه بوده باشد. گذاشتن شعر شاملو نابجا باشد و چشمه ذوقش هم ته کشیده باشد باز هم اشتباه شما بزرگتر است. اشتباه شما این است که چرا به صورت خصوصی این نقایص را به مینا گوشزد نکردید و برعکس رفتید و در بوق و کرنا جار زدید که یک تا شخص در وبلاگش ...

6 - مینا آدم خوبی بود. شما هم شخصیت قابل احترامی هستید. من هم روحیه آرامی دارم و تا حدودی بی‌حوصله ام. اما آنچه وادارم کرد (با همه احترامی که هنوز هم برایتان قائلم) این کامنت طولانی و منتقدانه را بنویسم چیزی نبود جز اینکه دوستتان هستم و این برخوردهای ناشیگرانه و "تکانشی" به روابطمان لطمه میزند.

خداحافظ ژانوس محترم

آهونمی شوی بااین جست وخیزها،ای گوسبند!

همه میدانندکه من ازین دوسردرخشتک ِهم فروبرده نه اسمی برده ونه آدرسی نوشته ام (بااینکارحرمت سلام وعلیک راحفظ کرده ام )واگروی خودآنچه رانوشته نمی انتشا(رید)ونمیخواست من اگرچه درکارخودم به بخشهای لازم اشاره میکردم ولی انتشا(ریدن)آن رالازم نمیدانستم.بعلاوه اودروبلاگ دوستی خودخواستارجواب بودوحالاازچنین جواب دندان شکنی نبایدآنچنان زوربه فشارش بیایدکه سردرخشتک آن دیگری کند.به هرروی کاراین هفته پرداختن به آن بخش ازخُزَعبلات اوست که به رنگ سیاه درنوشته اش مشخص شده.

درک مطلب این موضوع نه احتیاج به نبوغ داردونه عقل سلیم باعقل نیمچه سلیمی (این تعبیررااخیراازمن کش رفته)هم میتوان به نیت قرشمال پی برد.این مردک که گویامدتهاست ازمن بره‌ی مرده به دل داردازهمین ابتدابه شیوه‌ی لمپن هابرای رسیدن به اهداف خودمشتی معلوم الحال مثل خودش رایارگیری کرده اززینب ومریم نره نام میبردوذهن وافوریش ابوالوبلاگ ودیگران رابه یادنمی آورد.کسی نیست ازوبپرسدکه اگرتوپالانت کج نیست چرااسم دیگرانی رابه میان میکشی که جزشباهت به خودت قابل طرح نیستند.اینجا ذکردومطلب لازمست یکم اینکه بدبخت کسی که دریک جامعه‌ی پرازفسادوتبعیض همه دوستش داشته باشنددراینگونه جوامع نداشتن دشمن نشان بی غیرتیست ازقرشمال بگذریم که بقدری بی اهمیت است که نه دوستی دارد ونه دشمنی فقط جان میدهدبرای نقدجهل!دُیُم اینکه زینب هم چون توابلهی بودکه پستی نوشته بودوازمن خواست بروم نظربرایش بنویسم ازعشق به جوجهکی مثل خودش چنان سخن گفته بودکه مراوادارکردبرایش بنویسم به عشق پرداختن تومرابه یادجفت گیری لاکپشتهامیاندازدکه ازهمه‌ی اعمال شنیع دنیامشمئزکننده تراست این بگفتیم وظرته دیزه آغازگشت وبراوهمان راندم که برهموهمان رفت که داردبه قرشمال میرود.مریم نره هم که داستان توهینش به آن بانوی محترم راخودت اعتراف میکنی،آیاتوپوشی درپالان وریگی درگیوه های یالقوزآبادیت نداری؟وسرانجام تودرزی نبودی که درکوزه افتادی؟میبینم که بوزنتی قرشمال خودش را جزیارگیری پشت بانوئی پنهان میکندکه همگان میدانندمن همیشه برای اواحترام فراوانی قائل بوده ام.پس ِگردنیهائی هم که ازگل ارغوان خورده ایدنوش جان تووآن سلیطه باشدبروبه وبلاگش تاببینی درافشای جهل چیزی ازمن کم ندارد.توکه تاخت وتازمرامیشناختی بوزنتی بیچاره همین حالاهم که پیگیرشده واهمیت داده ای چیزیست که خورده ای وبایدقاشقش راسرکمرت بزنی چاره ای نداری.بایدمغزقورباغه سان یالقوزآبادی داشت تابه خوداجازه دادتاواردمعرکه ای شدکه درموردش گفته اند:

ای که ازکوچه‌ی معشوقه‌ی مامیگذری

برحذرباش که سرمیشکنددیوارش

فتوائی هم که صادرفرمودیم همان بودکه برای همه منجمله توفرستاده شدبرای من شکی باقی نیست که منطق قوی وانشای محکم اودرسوزانیدن آنجای توبسیارموثربوده من میدانم که تواگرقصدوبلاگنویسی داشته باشی آن رابه علت اعتبارزبانشناسانه اش ازقول خودت به دیگران گوشزدخواهی کردولی یادت نرودکه آن دوفتوادرموردکامنت گذاری تحشیه ای هم دارد ومن میدانم آن تحشیه چه بلائی به سرتو آورده آوردنی.میدانم پشیمانی میدانم کف آخ میزنی ولی شهامت پذیرش حق رادرتوسراغ ندارم.بروخداراشکرکن که دستم شکسته واینهارابایددیکته کنم تادیگری تایپ کند

اگرآدم بودی آن همه علامتهای تعجب  وسوال درابتدای کامنت آتنابرایت کافی بوداگرچه تومخ اوراهم زده ای ونزدمن دیگرآن گردن افراخته راندارد.دراثرمجاورت باتوپشم وپیله‌ی اوهم ریخته وبه بزگری تبدیل شده

ادامه دارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد