فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

یادبی یادی

یادبی یادی

راستش را بخواهی این هفته نمیخواهم چیزی رابیاد تو بیاورم.خودت خوب میدانی که من نه بیهوده گریسته ام ونه لبانم به اندکی شادی گشوده میشده.من مردغم وشادیهای بزرگم.شایدباورت نشودولی از پس نوشیدن شیرامروزآنچنان سرخوشی به من دست داده که فکرنمیکنم خراباتی ترین آدمهاهم بتوانند مدعی نوعی ازمستی باشندکه به من دست داده .عیب ندارد بگذاربگذزم که گذشتن زیباست همین حالا هم دلم برایت میسوزد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد