فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

خاطره-آغازگاه زندگی

 

             

خاطر،آغازگاه زندگی

برای:نیکو

هرکس به کندوکاودریافتن آغازوپایان کارخویش یا دیگران نشسته باشدبی تردیددریافته است که برای هرکس همه جیزبایک خاطره مربوط به دوران کودکی وبیشترخانواده آغازمیشودهمین یک خاطره است که می توانداورایا به رستگاری برساندیاچون سیل خروشانی همه‌ی بدبختیهارادربسترزندگیش جاری سازدبااین خاطره است که هرکس کولبارش راازهرچیزی پرمیکندآن راازعشق،آرزوها،ودوستیهاو...پرمیکندوقدم درراه صعب زندگی میگذاردولی درمسیرپرپیچ وخم زندگی درهرکاروانسرائی چیزی ازره توشه اش رابه هر دلیلی جامی گذارد،چون نیام پرتخمک گیاهی که حاصل خودرابه بادمی دهدوسرانجام تنها وتهی دست میماند.

 

نظرات 5 + ارسال نظر
مهیار جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:23 ب.ظ http://www.naz66.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی دارید خوشحال میشم به من هم سری بزنید
به امید دیدار
بای بای...

سلام خواهم آمد
با احترام

نیلوفر شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:14 ب.ظ http://www.jaduyesokoot.persianblog.ir

سلام ژانوس عزیز
این وبلاگ هم مطالب خوب و زیبایی داره
با این موافقم که معمولآ زندگی انسان با یک خاطره از کودکی میتواند شکل بگیرد به همان سو
کاش این خاطره ها همیشه به سوی خوشبختی و سعادت رهنمون کند....

سلام نیلوفر
ممنون که از فیروزه خوشت اومده
آره همه چیز با یه خاطرعه شروع میشه شک نکن
امیدوارم خاطره ای که تو زندگیتو با اون شروع کردی تورو به سر منزل مقصود ببره
با ارادت واحترام

نیلوفر شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:15 ب.ظ http://www.jaduyesokoot.persianblog.ir

´´´´´´´´´´ ???*••* **. •*¨) ¸ .•*¨)*••*??????*••*
´´´´ ???*•*. •*¨) ¸ .•*¨)*•* *••*??????*••*
´´´´´ ???*••* **. •*¨) ¸ .•*¨)*••*??????*••*
´´´´ ???*•*. •*¨) ¸ .•*¨)*•* *••*??????*••*
´´ ???*••* *•*. •*¨) ¸ .•*¨)*•*??????*••*
´ ???*•*. •* ¸ موفق باشی*••*??????*••*
´ ???*••* *•*. •*¨) ¸ .•*¨)*•*??????*••*
´´´ ???*•*. •*¨) ¸ .•*¨)*•* *••*??????*••*
´´´´´ ???*••* *•*. •*¨) ¸ .•*¨)*•*??????*••*
´´´´´´´ ???*•*. •*¨) ¸ .•*¨)*•* *••*??????*••*
´´´´´´´´´ ???*••* *•*. •*¨) ¸ .•*¨)*•*??????*••*
´´´´´´´´´´´ ???*•*. •*¨) ¸ .•*¨)*•* *••*??????*••*

مممننننون
بازم ممنون که میفهمی
با ارادت

نیکو دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:59 ب.ظ http://banoo-b.persianblog.ir

بعد از تو
در تماشای منظره ی عر یان افسوس
چه بی تکلیف گریه می کردم
و عبوری بی صدا از زنگ خا طره ها
باران طرح پا یانی اسمانهای ابری است

ژانوس بزرگوار و مهربانم
سلام ....
قبل از هر چیز به خاطر این که دیر امدم معذرت می خواهم و شرمنده ام ........این روزها اصلا وقت ندارم به وبلاگم سر بزنم تازه کامتهای زیبایتان را دیدم
دوست بزرگوارم در این مدت کوتاه که وبلاگ دارم این سومین بار است که دوستانی مهر بان چون شما یکی از پست هایشان را برای من نوشتن .......... ولی این بار با خواندن پست شما اشک در چشمانم حلقه بسته از این که اینقدر با من همدری کردید و مهربان بودید ممنونم ......... نمیدانم چطور از شما تشکر کنم ........چقدر زیبا نوشتید درست است خاطره اغاز زندگی است ...از روزی که اون خاطره تلخ برای من رقم خورد زندگی برایم معنای دیگری گرفته هنوز هم باور ندارم او واقعا یک در دانه بود چند روز پیش کتابخانه اش را مرتب میکردم چنان برای خودش بر نامه ریزی کرده بود و...............با ور نمی کرد به این زودی باید برود برای او زود بود که به این زودی هجرت کند او ...او که بی نظیر بود در هر زمینه ........ حتی وقتی می خواست برود درست روز تولدش بود باور میکنی ؟!!!!!!!!!!!!
فقط یک چیز منو اروم میکنه که او هیچ وقت نمرده همیشه زنده است و هر روز به او نزدیک تر میشوم مرگ تولدی دیگری است ...منو ببخشید که شما را ناراحت کردم با ور کنید هیچ وقت دوست نداشتم که نوشته هام غمگین باشه ......ولی اون قدر عزیز بودکه باید به یادش مینوشتم ..........
ممنونم به خاطر همه چیز ..........فقط بدان که خیلی خوشحال شدم هیچ وقت لطف شما را فراموش نمیکنم دوست خوبم
به امید روزهای رنگی ......
با سپاس فراوان

نیکوی مهربان بانوی گرامی بارانها
سلام
نمیخواستم ونمیخواهم گرداندوه به چهره ات بنشیندبه همین منظور برای این داستان بی پایان تنها عرایض کوچکی میماندکه به آنچه هائی که در گذشته نوشتم اضافه میکنم
*از همان روزهای اول در بطن وجود نازنینت اثراندوهی را دیده بودم گیرم نه به آگاهی فعلیم درمورد علتش-خوب فرقی هم نمیکرد-مهم این نبود که برای چه اندوهگینی -برای من مهم اندوه توبودکه خوب حالا دیکر با شناخت عمقش وضع فرق میکند-آدمها آنی نیستند که فقط میگویند یامی نویسند بیشتر آن چیزهائی هستند که نمیگویندودرمورد نوشته ها یکبار نوشته بودم که از یک نوشته نانوشته های بین خطوط را باید خواندومن در این کار ماهرم -به علت پیچیدگیهای روح آدمی وملاحظات وتحمیلات وعدم آزادی حتی عکس که میگیریم قصد نداریم چیزی را نشان بدهیم بیشتر در کارآنیم که چیزهائی را پنهان کنیم بنابراین این ادعابرایم باقی میماندکه شمارا با تمام وجوددرک میکنم
میشناسم غم بزرگ تورا
آشنایم به درد ورنج وبلا
*بنا به قول خودتان مرگ ادامه ی زندگی است وتداوم رودخانه ای است که آن قسمتش نامرئی است ممکن است دیده نشودولی وجودش از همه ی چیزهای مرئی دنیا واقعی تر است.پس دروجودداشتن آن دردانه شک نکن.
*این دوست کوچک تو که ازهمان عنفوان نوجوانی به گوش خرافه وخرافه پرستی سیلی زده وبهایش راهم پرداخته دستی در اسطوره شناسی وبودیسم وادیان وعرفان خسروانی واسلامی و...حتی مکزیکی دارد از مجموعه ی دانش اندکی که دراثرشبها وروزهای کلنجار رفتن با آنها بدست آورده این حقیقت است یا حد اقل باور قطعی من است که انسانهای خوب (روی خوب تکیه دارم بدها در این مقوله نمی گنجند) بعد از مرک به صورت ذرات غیرقابل رویتی حساس تر از زمان حیاتشان در زندگی ما حضوردارند آنها مارا میبینند با خوشحالی ما خوشحال وبا ناراحتی ما بشدت ناراحت میشوند ما ابزار ووسایل لازم برای رویت آنها را که بیشتر معنوی است هنوز کشف نکرده ایم شاید روزی بشر این مشکل را حل کند.
با این مقدمه ما حق نداریم به خاطر آنها ناراحت باشیم چه که آنها وقتی مارااندوهگین ببینند بسیار ناراحت میشوند چون از حساسیت بیشتری برخوردارند
دوست خوبم ما حق نداریم دردانه ای راکه از دست داده ایم به یک مجسمه ماتم تبدیل کنیم این موجب سرافکندگی وناراحتی آنها مبشود واز ما فاصله میگیرند.
ما باید آنها را در نسیم در رنگ گلها در نیروی چوانه های تازه رسته بیاد بیاوریم این موجب خرسندی خاطر آنها میشود
من منبر نرفته نصیحت نمیکنم آنچه را میگویم باوردارم اگر مدتی اینگونه به قضیه نگاه کنی راحت تر میشوی ومن شک ندارم که بانوی بارانها همه ی این مطالب را درک میکند
*به عنوان بی شائبه ترین دوست اگر بودم حاضر میشدم جانم را بدهم تا تو ودردانه کوچکترین آسیب ها را نبینید چرا که من مرگ را پایان زندگی آنهم این زندگی نکبت بار نمیبینم به همین خاطر در کوه ودریا وکویر وجنگل در هر فرصتی به جذاب ترین کار بشری یعنی بازی میپردازم آنهم باشکوهتریت بازی یعنی بازی با مرگ به این دلیل است که با کوچکترین زشتی به فغان می آیم وبا گوشه چشمی اززیبائی به وجد می آیم چون از مرگ نمیترسم آزادی بیشتری احساس میکنم این را میدانم تا کسی هراندازه کوچک شایستگی لازم را نیابد نمیمیرد
درخت را چگونه دیدی؟خوب بود؟

برایت روزه وشب های خوشی آرزو میکنم
با ادب احترام اشتیاق روزافزون ومحبت فراوان

نیلوفر سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:58 ب.ظ http://www.jaduyesokoot.persianblog.ir

سلام ژانوس عزیز
من که معمولآ خبر میدم وقتی آپم
درخت قشنگی رو انتخاب کردی
قبلآ هم عرض کرده بودم عزیز
ممنون از حضورت که باعث خوشحالیه همیشه

نیلوفر عزیز
سلام
عکسو خودم گرفتم
ممنون که آمدی
حضور تو همیشه موجب خوشحالی من میشه
با ادب واحترام اشتیاق ومحبت فراوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد