فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

فیــــــــروزه

فیروزه را چو می نگری چشم را جلاست

خلوت نوشته

خلوت نوشته

"...درنوشته های هرخلوت نشینی پژواکی ازبیابانهای تهی به گوش میرسد..."

                                   (نیچه)

"...ورقی فرض کن که یک روی درتویک روی دریار،یادرهرکه هست،آن روی که سوی تو بود خواندی،آنروی که سوی یارست هم ببایدخواندن..."

                               (مقالات شمس)

 

بدون تردیدمن تنها کسی نیستم که درراه ِبرپایداری بهشتی برزمین این گوی ناپایداروسرگردان شکست خورده-محاکمه ومحکوم می شوم- اما،شایدوفقط شایدبه جرگه‌ی محدودافرادی تعلق داشته باشم که ازآنچه کرده اند ناراضی پشیمان وسرافکنده نیستند- پیوسته محکومان ازیکتاوبلندنگری است که به کوتاه نگری میرسندبنابراین فرض ِدیروزازامروزبهتربوده یافرداازامروزبهترخواهدبوددرست جزهمان باورهای رعشه آوروشگفت انگیزی اندکه بدانهامشکوکم به هرروی تاریخ توالی فصول نیست چشم اندازهای گاه کمترشادوگهی بیشتراندوهبارومحتوم بی بازگشتی هستند- باچنین دریافتی است که روزی بی هیچ خیره سری وخفت رای ونظرگفته بودم:ناله‌ی آب ازناهمواری زمین است واینکه اگرهمه‌ی رشته های دنیاپس ازگسیختن قابل ترمیم باشدرشته محبت یک استثناست که اگرگسیخته شدغیرقابل ترمیم خواهدبود.

این روزهاازپس پشت تاریک خاطره های انباشته درتاریکخانه‌ی ذهنم تابلوِ"گرگهالب پنجره"اثرلیمونسورابا همان بی پروائی معلق بین نقاشیهای زنده سبکهای کلاسیک وامپرسیونیسم به خاطرمی آورم.دراتاقی کودکانی هراسان ووحشت زده چشم به گرگهائی دارندکه با چشم های گرگرفته‌‌ی سرخ زبان های سرخ ترودندانهای پیداازپنجره سرک میکشند.شگفت آنکه دیدن گرگها درتقابل باهراسی که درکودکان ایجادکرده است برای ما لذت بخش است آیا آن هراس واین لذت ریشه درواقعیت وضع کودکان وتصورحاصل ازآن درعدم واقعیت برای ما ندارد؟وآیا زندگی ماآدمها نتیجه تعویض فرضی بین واقعیت وعدم واقعیت کودکان وبینندگان این اثرتابناک نبوده است؟

ومگرنه اینکه:

      "...سویه‌ی شاعرانه‌ی یک اثرآشکارکننده عنصرنادیدنی آن است..."

 

نظرات 2 + ارسال نظر
ادیسه جمعه 7 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:44 ب.ظ http://golarghavan.blogsky.com

محبت رشته ی مقدسی است که دلهای آفریدگان رابه یکدیگر گره می زند،دلی که به آتش محبت گرم وفروزان است،خانه ای مقدس است.درکانون زندگیی که محبت نیست دلها تاریک ورنگهاسردوخاموش است،وآنجاکه محبت نیست دلی که درآن لُعَمان محبت نباشدسردوتاریک ومتروک است. دلهایی که بانورمحبت تابان است پیوسته گرم وفروزان باد.

ادیسه عزیز

آری رشته محبت میتواند قلب ها را به هم پیوند بزند بدون اینکه دست وپای وپرمرغ عشقی راکه در هردل آشیانه کرده ببندد رشته محبت به جای اینکه ببندد برمیکشد به جای اینکه نگهدارد رهائی میبخشد درغیراینصورت باید به محبت بودنش شک کرد

با احترام ومحبت فراوان

سحر شنبه 8 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ب.ظ

"در روشنایی فهمیدن بازی کودکان است، رازها در تاریکی وطن دارند." و اینکه هر کس چگونه و تا چه حد بتواند به این رازها و عناصر مسلما نادیدنی با چشم و نسبتا دیدنی با عقل و احساس دست پیدا کند یکی از مهمترین و اساسی ترین وجه تمایزات انسانها از یکدیگر است.

بیش از این سخن گفتن در مورد این اثر بینهایت زیبا و ویژه حکایت عرصه ی سیمرغ و جولان مگس است!

شب و روزتان خوش باد استاد فرزانه و بزرگوارم

سحربانوی عزیز
درست است ارزش هرکس به رازهای اوست وجه غالب ابتذال عریانی است چه آنکه به کاه نفهمد به کوه نیزنداند شکوفه ها ثمره ی نهفتگی دانه است وانسان درتاریکی وخاموشی است که نضج مگیردوگنج هادر سربه مهری گنجند وچون هویدا شوند عیارنقدمیخورند وحد قیمت میابند همانگونه که نوشته ای قدرت وعشق انسان به کشف راز که به او ارزش میبخشد
با احترام ومحبت بی پایان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد